در اخرين لحظه ديدار به
چشمانت نگاه كردم و گفتم بدان اسمان قلبم
با تو يا بي تو بهاريست همان لبخندي كه توان را
از من مي ربود بر لبانت زينت بست.
و به ارامي از من فاصله گرفتي
بي هيچ كلامي.
من خاموش به تو نگاه می كردم
و در دل با خود مي گفتم :اي كاش اين قامت
نحيف لحظه اي فقط لحظه اي
مي انديشيد كه اسمان بهاري يعني ابر
باران رعد وبرق و طوفان ناگهاني
و اين جمله ،جمله اي بود بدتر از هر خواهش
براي ماندن و تمنايي بود براي با او بودن

در حسرت دیدار تو آواره ترینم
:: موضوعات مرتبط:
آخرین لحظه دیدار ,
,
:: بازدید از این مطلب : 848
|
امتیاز مطلب : 197
|
تعداد امتیازدهندگان : 45
|
مجموع امتیاز : 45